بخش اول از مجموعه خواندنی «خاطرات روحانی» از مجید سینایی

مشق تفنگ

حضرت آقای حاج شیخ عباس اخوان ادام الله ظله از حضرت آیت الله آقای حاج شیخ حسین لنکرانی نقل میفرمودند که شیخ در کرج باغی داشتند که در پایان هفته وبرخی موقعیت های دیگر در آن باغ که خب، در شهر خنک کرج قرار داشت از حضرت امام قدس سره الشریف در ایام جوانی امام (که بنظرم دهه ی 30 تا40 سالگی امام بوده) است حضرت آقای شیخ از امام در باغ پذیرایی میفرمودند واین معاشرت بسیار معمول و طولانی هم بوده است شیخ میفرمایند ما یکی از عاداتمان در این معاشرت ها با امام این بود که مشق تفنگ می کردیم ودر این مسیر مهارت هم پیدا کرده بودیم در یکی از این معاشرت ها که با هم داشتیم چند نفری از رجال کت وشلوار وکراواتی هم حضور داشتند ما ضمن اینکه صحبت میکردیم آماده مشق تفنگ هم شدیم حضرت امام تفنگ را شکسته وساچمه ای در آن قرار دادند،در آن زمان قوطی کبریت هائی بود که روی آنها عکس تاج شاه بود امام وسط تاج را هدف گرفته ودرست وسط آن را با تیر (ساچمه ای) زدند در عین ناباوری تفنگ را شکسته بار دیگر هم وسط تاج شاه را روی قوطی کبریت نشانه گرفته و زدند و درمیان تعجب وحیرت حاضرین بار سوم هم این کار را انجام دادند مرحوم شیخ میفرمایند من ترسیدم حاضرین به آقا چشم زخم وارد کنند گفتم آقا جان ساچمه ها راتمام نکنی!!وتفنگ را از ایشان گرفتم در همین احوال حاضرین عنوان کردند که ما با دیدن این صحنه یاد آن روایت افتادیم که یکی از حکام حضرت باقر علیه السلام را دراستفاده از تیروکمان امتحان کردند وحضرت سه تیر را در دل هم قرار داده وهر بار تیر قبلی را شکافتند ما یاد این روایت افتادیم وخلاصه از دیدن این صحنه بسیار ابراز تعجب وشگفتی کردند!!

اشک سحر

تا این لحظه که این مطلب را می نویسم نمی‌دانم چگونه وچطور فردی مثل رهی معیری که احتمالاًحکیم وعارف نبوده است توانسته است اینطور اشعار زیبا بسراید ومخصوصاًغزلیات شیرین وشیوا از خود به یادگار گزارد یکی را بحضورتان تقدیم میدارم که واقعا زیباست.

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی              خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری زمهرت ای مه شب تا سحر نخفتم                دعوی زدیده من واز اختران گواهی

چون زلف وعارض او چشمی ندیده هرگز                 صبحی بدین سپیدی شامی بدین سیاهی

دانم چو لاله ی گل از درد من چه پرسی؟               مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟

ای گریه در هلاکم هم عهد رنج ودردی                  وی ناله در عذابم همراز اشک وآهی

چندین رهی چه نالی از داغ بی نصیبی؟                  در پای لاله رویان این بس که خاک راهی    

عمامه‌ی علامه

سال1380 هجری شمسی پس از کلاس منظومه ملا هادی سبزواری رحمت الله علیه در محضر استاد عظیم الشأن وربانی حضرت آیت الله آقا سید ابراهیم خسروشاهی بودیم که یکی از طلاب که در درگاهی ایستاده بود به استاد عرض کرد حاج آقا شما به غیر از مرحوم علامه ی طباطبایی از چه کسان دیگری استفاده کردید؟

آیت الله خسرو شاهی که همواره مؤدب وبا وقار بودند لبخندی زده و فرمودند: آن چه مسلم است این است که یک عمر است که شاگردی شیطان را کرده ایم!! دیگه چه عرض کنم.

ما از جواب استاد شرمنده شدیم اما دوستمان به صحبت ادامه داد واین بار از عمامه ی حاج آقا پرسید که چرا آنقدر بی آلایش و نامرتب است که استاد فرمودند شما اگر عمامه‌ی علامه ی طباطبایی رامی دیدید چه  می گفتید ؟در نهایت بی تعلقی وبی توجهی بودند ایشان وهیچ به این امور توجه نداشتند!!

البته منظور ما ترویج نامرتبی نیست واینطور نیست که هرکس که نامرتب است پس بی تعلق است اما علاّمه طباطبایی اینطور بودند واِلا بالاترو والاتراز او امام بودامّا مرتب وخوش لباس بودند                                        

صعب بودن فلسفه

حضرت آیت الله آقای حاج شیخ یحیی عابدی زنجانی امام جماعت محترم مسجد مجدالدوله که بنده از سال 1381 افتخار آشنایی با آنجناب داشتم وحدود 9 سال نایب ایشان در مسجد بودم به حقیر فرمودند که من برای خواندن درس فلسفه خدمت امام رسیدم واز حضرت امام مشورت خواستم  که آیا من درس فلسفه بخوانم یا خیر؟امام رحمة الله علیه فرمودند:اگر بخواهی فلسفه را تا آخر بخوانی عمرت کفاف نمی دهد!!واگر می خواهی نیمه کاره بخوانی همان بهتر که اصلاً نخوانی!!

عزیزان دانشجو وطلبه ملاحظه میفرمایند که فاضل فحلی مثل آقای عابدی زنجانی برای خواندن درس ویافتن استعداد خود از استاد مشورت می خواستند ولجوج نبودند وعاقلانه رفتار می کردند واز طرفی توجه بفرمائید که امام با چه لطافتی پاسخ فرموده اند که درس را باید تا آخر خواند وباید استعداد داشت وخوش فهم باشیم و...و..انصافاً گذشتگان ما تمام رفتارشان برای ما درس است وپند.

حقیر خاطرم هست که بیمارستان روان پزشکی وبخش بستری روان پریشان رفته بودم عده ای از بیماران کسانی بودند که فلسفه ی غرب در دانشگاه خوانده بودند ویا فلسفه خوانده نفهمیده بودند گرفتار تعارضات ومشکلاتی شده بودند این بخاطر این است که نظام آموزش وپرورش ودانشگاه ها همراه با استعداد یابی وبه سمت علایق و سلایق دانشجو نیست بلکه هر کسی هر درسی را با استاد وبدون استاد می خواند وسر انجام همین می شود!!در حالیکه فلسفه وبرخی علوم مقدمات علمی واخلاقی واستعدادی می خواهد وبدون این مقدمات انسان با درد سر گرفتار می شود.

ضمیر روشن

در کتاب مهر استاد؛ حضرت آیت الله جوادی آملی میفرمایند در دوران نو جوانی در اثر خلاف نکردن در بیداری معمولاًموارد ایام را در خواب ونظائر آن مشاهده می کردم لذا تقریباًهیچ اتفاق غیر منتظره برایم پیش نمی آمد زیرا پیشتر آنها را در خواب دیده بودم.    این اواخر یعنی سالهای پایانی دهه ی 80 برای یک جلسه ای در قم بودم ورفتم نماز جمعه ،خوشبختانه امام جماعت حضرت آیت الله جوادی آملی بودند خوشحال شدم ودر این فکر بودم که ایشان وقتی نوجوان بودند از بسیاری مطالب امروز وفردا با خبر می شده اند ولابد الان که پیر فرزانه‌ای شده اند بهتر موارد را می بینند اما ایکاش مردم در مسائل سیاسی و مدیریت جامعه بیشتر از ایشان و امثال او بهره مند می شدند ،متأسفانه مردم ما از مراجع و علماء در امر آخرت مسئله می پرسیدند اما امور سیاسی را از رادیو ها وتصاویررسانه های بیگانه و بی بی سی .........ومثل آن بهره می جویند خلاصه رفتم نماز جمعه ایام مناظره های انتخاباتی بود ومردم اغلب در اثر تبلیغات عجیب مایل بودند به نفع کسی شعار بدهند شب قبل هم یکی از نامزدها دیگران را در صدا وسیما به باد انتقاد گرفته بود وهتاکی کرده بود که شما چه هستید وچطوریدو...و...در اثناء خطبه آقای جوادی آملی فرمودند که افراد مراعات کنند (مثلاً حدود شرعی وادب واخلاق را) واین مواردی که به دیگران می گوئید از شما هم بعید نیست وما قوم لوط منکم ببعید در موردخود شماهم خواهند گفت !!مردم چیزی برای شعار دادن پیدا نکردند ومن هم تعجب کردم با خود گفتم این نامزد که دیشب به دیگران نسبت هایی را داد شاید در آینده بلغزد ومواردی خطا از او دیده شود اما نه از خطاهائی که رقیب داشته احتمالاً موارد دیگری از او سر بزند خلاصه برای من هم جای سؤال بود وتعجب روزها وسالها گذشت شاید 4 سال بعد آن نامزد که حالا دیگر مسئول شده بود در رسانه ها وانظار مردم بشدت مورد انتقاد قرار گرفت و عجیب آنکه همان خطاهائی از او سر زده بود که خود به دیگران نسبت داده بود وآنجا بود که با خود گفتم راست گفته اند :       

که هرچه جوان در آئینه  بیند                            پیر در خشت خام ببیند

گره زلف

حضرت آیت الله آقای حاج سید جعفر موسوی صفوی پور از اجلاءعلماء اردبیل هستند که سالها شاگرد مرحوم علامه طباطبائی وایضاً حضرت امام بوده اند وانصافاً بهره ها برده اند.

معظم له که خداوند سلامت بداردش در دانشگاه تهران در همان ایام دور موفق   به دریافت درجه دکتری با نمره ی الف هم شدند ومناقب بسیار در این بزرگوار هست که در این کتاب به فراخور حال از ایشان ذکر خیر خواه هم نمود آنچه اکنون ودر این نوبت بهانه شد تا نام ایشان را ذکر کرده واجمالی عرض کنم غزلی از ایشان است که در این غروب پنجشنیه که مشرف به روز جمعه ی حضرت صاحب است محضرتان تقدیم می دارم

تا گره زلف تو وا می کنی                         بر دل دیوانه جفا می کنی

گیری به هر لحظه هزاران اسیر                   باز به یک لحظه رها می کنی

صد دل شوریده بخون می کشی                  وه که نگه کرده صفا می کنی

این حرکاتی که نشان می دهی                   محشر کبراست بپا می کنی

قصر  من

حضرت آیت الله جوادی آملی در خطبه های نماز جمعه ی قم وهم در جلسات  دیگر میفرمودند که پس از شهادت  مظلومانه جناب آقای دکتر بهشتی ایشان رادیدم که دارند می روند به سمت یک قصر بسیار با جلال وبا شکوه از ایشان حال واحوال پرسیدم فرمودند آن قصر که می بینید مال من است ودارم آنجا می روم.

الحق که راست می گفت بهشت را به بها دهند نه به بهانه ،رضوان الله تعالی علیه ،حقیر عرض می کنم که بر بنده واضح نشد که این جریان را آقای جوادی در خواب دیده اند یا در مکاشفه اما به هر حال مضمون آن بسیار تأمل بر انگیز است. (درود وسلام بر همه ی شهیدان راه حق)

تقوای  بهشتی

از آقای دکتر احمد توکلی شنیدم که می گفت یکی از منافقین را که اوا ئل انقلاب دستگیر کرده بودیم در اعترافاتش می گفت ما خیلی اطراف آقای بهشتی رفتیم وآمدیم در ایران در آلمان پیشنهادهای مالی وثروت دادیم ایشان اعتناء نکرد! زن های زیبائی سراغش فرستادیم حتی سربلند نکرد!!                                                          

خدا رحمتش کند بسیار مدیرو مدبر بود وتظاهر به زهد وتقوی نمی کرد اما بنظر بنده از قهرمانان عرصه ی خودسازی بود که رضوان خدا بر او باد.                               

تأثیر الفاظ

در محضر استاد ارجمند حضرت آیت الله خسرو شاهی منظومه می خواندیم ایشان آن روز در مورد تأثیر لفظ بیاناتی فرمودند که بالاخره همه اش معنا نیست لفظ هم تأثیر دارد ولو آدم معنا را نفهمد بعضی از اذکار چنین هستند معظم له در این باب یک نمونه فرمودند وآن این بود که اذان واقامه که در گوش نوزاد می گویند بالاخره تأثیر دارد ولو اینکه نوزاد متوجه معنا نیست اما اثر دارد که دین توصیه به این کار نموده است ،در همین حین حقیر که در آن سال (1380) حدود 30سال داشتم با ادب واحترامی عرض کردم که حضرت استاد مرحمت کنید در گوش همه ی ما یک اذان واقامه هم شما بفرمائید مجلس گرم شد که جمله هم مؤدبانه بود هم البته توقیر استاد بود والبته صادقانه همه دوست داشتیم که مورد مهر استاد قرار بگیریم اما در میان ناباوری وحیرت آقای خسرو شاهی جمله ی مرا با عبارتی بسیار تکان دهنده جواب دادند که اول شما یاسین در گوش من بخوانید تا من براتون اذان بخوانم!!

بسیار خجالت کشیده وشرمنده شدیم و از تواضع استاد هم در شگفت آمدیم!

البته که معلوم بود حال واقعی ایشان همان تواضع بود وبلافاصله به من جواب را گفتند وخدای ناکرده ادا وتظاهر نبود . (سلمه الله تعالی)

 

ادامه دارد....